اعتقادی، سیاسی، اقتصادی، دشمن شناسی،اجتماعی، ادبی، احادیث، دفاع مقدس، شهدا، بسیج، دعا، شعر، درد و دل
ستارخان سردار مقاومت آذربايجان و جنبش مشروطیت نوشته بود:من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگه اشک می ریختم آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد ایران زمین می خورد... اما تو مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشك ريختم.

حدود 9 ماه بود تحت فشار بودیم..بدون غذا.. بدون لباس.. از قرار گاه اومدم بیرون...چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش..

دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست پا رفت به طرف بوته علف...علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن...

با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۲ساعت 15:27  توسط یک ستاره که بر زمین جا مانده است  |  داغ کن - کلوب دات کام

امسال هم خادمی ما متفاوت از سالهای قبل بود. قبل از شروع راهیان نور، اصلا به دلم نیفتاده بود که امسال هم خادمی نصیبمون بشه. فکر می کردم شاید سهمیه ام تمام شده که خواستنش در دلم موج نمی زنه اما 13 اسفند وقتی متنی در رابطه با شهدا خواندم دوباره آن حال و هوا و آن طلب شروع شد و چه خون افتاد در دلها

مثل قبلها بی تابی نمی کردم هر سال بیشتر از سال قبل دلم مطمئن میشه که در این عرصه بخلی نیست اگر بطلبند و بروی خیره ، اگر هم قرار باشه همین جا بمونی حتما باز در آن خیری هست ولی دلتنگی رو که نمیشه کاریش کرد

رو حساب این اطمینان، اسممو تو هیچ کاروانی ننوشتم و فرصت  ثبت نام زائری هم تمام شد  ای وای چه کار کردم؟ هم مطمئن بودم اگر قرار باشه برم، خودشون جورش می کنند و هم نگران بودم که اگر نروم- می دانم که آن هم خیر است اما- دلتنگی ام را چه کنم؟ نه خواهش می کنم میشه امسال هم ...

 جور شد ، فاطمه بهم تلفن کرد و گفت برای


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۲ساعت 11:22  توسط یک ستاره که بر زمین جا مانده است  |  داغ کن - کلوب دات کام

فضای حاکم بر خادمی امسال با پارسال قابل مقایسه نبود. پس خاطراتشان هم قابل مقایسه نیست. اما میزبان های واقعی ما همان میزبان های پارسال بودند با همان مهمان نوازی بی حد که قلم را بر گله گذاری کند می کنه اگر تکه ای از این نوشته گله به نظر رسید مطمئن باشید فقط نوشته ایم به امید آنکه آنچه شهدا نمی پسندند تکرار نشود.

دلشوره

اگرچه همیشه دلشوره داریم و تا به خود شلمچه نرسیم این دلشوره با ما هست که نکنه امسال نشه،نکنه امسال اجازه ندن بریم زیارت، اما دیگه بعد از گذشت سالها یک حالت اطمینانی هست که همه چیز دست خود شهداست حتی دل مامان باباها، یعنی اگه نشد بری حتما


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۱ساعت 18:33  توسط یک ستاره که بر زمین جا مانده است  |  داغ کن - کلوب دات کام

نشان خادم الشهدا بچه ها بهش می گفتند تف به ریا

خادم بودن یک فرصت یک ارزو یک رویا یک موهبت یک افتخار بزرگ و خیلی چیزهای خوب و باشکوه دیگه هست. فارغ از اینکه خادم الشهدا واقعا کیه و ما چقدر لایق خادمی بودیم و چقدر خادم بودیم می خوام راجع به خاطرات این چند روز سفر آسمانی بنویسم

نمی دونم باید چطور شروع کنم شاید بهتره فقط "مهمات" رو بگم چون یادداشت برداری نکردم پراکندگی اش را ببخشید

قم خیلی
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۰ساعت 13:24  توسط یک ستاره که بر زمین جا مانده است  |  داغ کن - کلوب دات کام

خیلی از آدم ها به گردنم حق دارند؛ بعضی کم، بعضی زیاد ، بعضی خیلی خیلی زیاد

 

پدربزرگم به گردن هممون، خیلی حق داشت گاهی فکر می کنم اگه اینقدر تو کسب وکارش به حلال و حرام حساس نبود، بابای من هم این چیزها براش مهم می بود؟

همیشه برای همه تعریف می کردم که میشه آدم کاسب باشه و زندگیش پاک پاک باشه . گاهی تعریف می کردم؛من یک نفر رو می شناسم که


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۸۸ساعت 21:48  توسط یک ستاره که بر زمین جا مانده است  |  داغ کن - کلوب دات کام

به خرمشهر خوش آمدید         

شايد امروز وقتي بر خرمشهر قدم مي گذاري، هرگز به ذهنت خطور نكند روزگاري چه بر سر اين شهر آمده. مي دانم هيچ موزه اي نمي تواند يك شهر تخريب شده توسط اشغالگران را به تو نشان دهد . پس با من بنشين پاي صحبت يكي از مجاهدان خرمشهر؛ سيده زهرا حسيني

با اشك هاي او همراه شو  وقتي اولين بار خرمشهرش را بعد از آزادي مي بيند:

فصل سي و ششم

از حبيب خواسته بودم حالا كه شهر آزاد شده، مرا در اولين فرصت به خرمشهر ببرد.  دلم مي خواست شهرم را ببينم. هنوز به مردم عادي اجازه بازديد يا بازگشت به شهر براي سكونت را نمي دادند.

روزي كه حبيب گفت برويم خرمشهر را ببينيم، سر از پا نمي شناختم. حال و هواي خاصي داشتم. خوشحال بودم كه بعد از حدود دو سال


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۸ساعت 9:31  توسط یک ستاره که بر زمین جا مانده است  |  داغ کن - کلوب دات کام

 

چند خاطره از شيطان

 شيطان در كمين است مراقب باشيم

قهقهه شيطان 

يك روز يكي از علماي بزرگ شروع كرد در مورد يك


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۷ساعت 19:52  توسط یک ستاره که بر زمین جا مانده است  |  داغ کن - کلوب دات کام

 

 

نه اینكه از چادر بدم می آمد ها نه! اصلا! تا جاییكه یادم می یاد هیچ وقت بی حجاب یا بدحجاب نبودم. روی روسری ام از بچگی خیلی حساسیت داشتم اما چادر ...

 

به نظرم دست و پاگیر می آمد می گفتم نمی تونم جمع و جورش كنم روسری یا مقنعه رو می كشه عقب و بیشتر موهام می یاد بیرون. اصلا مگه الان پوشش من چه عیبی داره و ...

 

 

البته بعضی اوقا خاص مثل وقتی می رفتیم زیارت چادر سرم بود اما برای همیشه خب نه

 

یادم می یاد دبیرستان مدرسه ای كه ما می رفتیم تا سال قبلش چادر اجباری بود اون سال هم كه ما رفتیم بهمون نگفتن الزام چادر برداشته شده مدرسه ی نمونه بود و نمی شد از خیرش گذشت اجبارا چادر سرم كردم یه مدت كه گذشت متوجه شدیم دیگه الزامی نیست از اولین كسانی بودم كه چادر رو برداشتم. مگه حجاب من چه عیبی داشت  خب؟

 

حتی اینكه  بابا غیر مستقیم موقع نگاه كردن به تلویزیون با دیدن یه دختر چادری می گفت چقدر چادر برای یك دختر وقار می یاره هم منو چادری نكرد. من كه حجابم مشكل نداشت چرا باید خودم رو به دردسر می انداختم سخته جمع و جور كردنش خب تازه مردم و این آدمایی كه به خاطر روسری هم به آدم می گفتند حزب اللهی كه در زبان اونا معادل امل بود چی؟ حالا چادر كه واجب نیست آدم به خاطرش با ملت دربیفته منم حجابم عیبی نداره خب...

 

 

خلاصه به نظرم چادر هم مثل خمس مثل نماز مثل هرچیزی  كه آدم باید فقط به خاطر معشوقش انجام بده ظاهر سختی داره و حلاوتش رو تا وقتی انجام ندی نمی تونی بفهمی حتی وقتی به زور قانون و فشار خانواده ... چادر سرت كنی هم نمی فهمی باید فقط به خاطر او به قصد قربت او این كارها رو انجام بدی تا بفهمی تا حالا خودت رو از چه موهبتی محروم كردی

 

اما می دونید برای من از كجا شروع شد؟

 

خیلی ساده این اتفاق افتاد

 

 

یك اردوی سه روزه بود به مشهد مقدس ... اینقدر این مدت كم بود كه آدم دلش نمی آمد به جز حرم مطهر امام رئوفش جای دیگه ای بره

 

از خونه كه بیرون می آمدیم صاف می رفتیم حرم و از حرم صاف می آمدیم خونه و به همین دلیل من اون سه روز دائم چادر سرم بود

 

 

خب من دوست نداشتم دقیقا  جلوی در حرم چادر سرم كنم آخه آدم از لحظه ای كه پاشو از در خونه به سمت حرم مقدس بیرون می زاره انگار مورد توجه امام رضاست و خب ...

 

 

 

--------------

 

برگشتیم به شهرمون

 

چادرم رو تا كردم و صاف گذاشتم تو كشو برای زیارت دفعه ی بعد

 

اولین باری كه می خواستم از خونه برم بیرون آماده شده بودم داشتم از پله ها می رفتم پایین تو همین فاصله از خودم پرسیدم تو مشهد برای چی چادر سرت می كردی؟ و به خودم جواب دادم: به حرمت امام رضا

 

یكدفعه از خودم پرسیدم خب اینجا هم شهر امام زمانه اینجا هم مورد توجه امام زمان هستی آقا داره تو رو می بینه

 

چطوری می خوای بری توی خیابون وقتی امام زمان داره تو رو می بینه

 

 

رسیده بودم به در خونه

 

در رو باز نكردم

 

 

برگشتم تو اتاقم

 

 

چادرم رو برداشتم

 

 

و چادری شدم برای همیشه

 

 

برای همیشه به حرمت امام زمان

 

 

من عاشق چادرم هستم  اینم تاج بندگی منه برای خدا و نشونه ی حرمتی كه برای آخرین حجتش دارم . و شاهدی كه هر لحظه بهم یادآوری می كنه الان جلوی چشم امام زمانت هستی

 

 

 

چادر بهترين انتخاب در محضر بهترين ميزبان

 

 

 

 

پ. ن.

 

شاید براتون جالب باشه هیچ كدوم از دوستان و آشنایان و فامیل هیچ عكس العمل سختی نشون نداند شایدم نشون داند ولی حتی اونقدر مهم نبود كه الان یادم مونده باشه

 

شاید این از مكرهای شیطانه كه آدم رو از بهترین ها محروم می كنه با تهدید و ترس از واكنش دیگران وگرنه واقعا واكنش دیگران چقدر اهمیت داره وقتی آدم به درستی كارش مطمئنه

 

 

 

منبع: خاطرات يه منتظر كه آرزو مي كنه منفعل نباشه

 

 

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۷ساعت 8:23  توسط یک ستاره که بر زمین جا مانده است  |  داغ کن - کلوب دات کام